اشعار سید رضا محمدی

  • متولد:

به خاک بست و به کوه و کمر کشید مرا / سید رضا محمدی

صدا ز کالبد تن به در کشیـد مرا   
صدا به شکل زنی شد به بر کشید مرا

صدا شد اسب ستم روح من کشان ز پِیَش
به خاک بست و به کوه و کمر کشید مرا

بگو کدامین نقاش ناموافق بود
که با دو دیده همواره تر کشید مرا

چه بیم داشت که از ابتدای خلقت من
غریب و کج قلق و دربدر کشید مرا

دو  نیمه کرد مرا پس ترا کشید از من
پس از کنار تو آن سوی تر کشید مرا

میان ما دری از مرگ کرد نقاشی
به میخ کوفته در پشت در کشید مرا

خوشش نیامد این نقش را بهم زد و بعد
 دگر کشید ترا و دگر کشید، مرا

من و ترا دو پرنده کشید در دو قفس
خوشش نیامد و بی بال و پر کشید مرا

خوشش نیامد و تصویر را بهم زد و بعد
پدر کشید ترا و  پسر کشید مرا

رها شدیم تو ماهی شدی و من سنگی
نظاره تو به خون جگر کشید مرا

خوشش نیامد و اینبار از تو دشتی ساخت
به خاطر تو نسیم سحر کشید مرا

خوشش نیامد خط خط خط  زد اینها را   
یک استکان چای از خیر و شر کشید مرا

تو را شکر کرد و در ذره های من حل کرد
سپس به سمت لبش برد و سر کشید مرا ...
2919 1 4.5